بلاگاسکای تنها سرویس وبلاگدهی ایرانیه که از زمان آغاز به کارش همیشه پاسخگوی کاربراش بوده. بنا به تجربه تقریبا همه سرویسهای دیگه بعد از گذشت چند سال، اصلا اهمیتی به نظرات کاربراشون نمیدن!!
امروز درخواست کردم که وبلاگهای
jar.blogsky.com و
idhem.blogsky.com که بدون استفاده و بی ارزش بودند رو برام آزاد کنند؛ در کمال تعجب تو کمتر از ده ساعت ایمیل آزاد شدن وبلاگها بدستم رسید و من آدرس این دو وبلاگم رو به آدرسهای بالا تغییر دادم. فکر نمیکردم، مثل سالهای گذشته سریع پاسخ بدند.
مجموعه سرویسهای
بلاگاسکای ،
پیکوفایل و
نماشا رو به علت پایداری و پشتیبانی عالی و بی حاشیه بودن
مدیران اون خیلی دوست دارم .
الان برای پیش اسم
دگش بین انتخاب کلمه پلتفرم و
سامانه ، تصمیم به انتخاب سامانه گرفتم؛ بدلیل اینکه این کلمه بین مردم جا افتاده (یا جا انداختند!). اما به نظرم زیاد مفهوم
system رو نمیرسونه! همون سیستم یا نظام مفهوم دقیقتری هستند و سامانه که از سامان دادن میاد، مفهوم کامل و جامعه بودن سیستم رو شامل نمیشه .
دنیای امروز دنیای نزدیک شدن به وعدههایِ گذشتههایِ خیلی دوره. کی باور میکرد یه روزی بشینی و همه دنیا رو ببینی و از اون مهمتر پوچی مسیر حرکت دنیا رو! و خندهدارترین بخش داستان اینه که به این پوچی افتخار هم بکنی .
تا این جای زندگیم فقط یک جا بود که مفهوم کُل رو دیدم، اونم
حماسه اربعین بود. همه جای این دنیا فقط جزئه که مهمه غیر
اربعین . خونهی من، ماشین من، مدرسهی پسر/دختر من، رفاه من و صدهای مملوک منِ دیگر. هم و غم زندگی ما شده پاسداری از مملوکات خودمون. این یعنی تو کل دنیا فقط جزء مهمه. به قول معروف دیگی که برای من نجوشه میخوام سر سگ توش بجوشه!».
اینجاست که موعودی نیازه تا کل رو برامون اجرا کنه، اونوقت دنیا زیبا میشه و پرمغز .
تو این سالها خیلی برای موتورهای جستجوی بومی تبلیغ شده؛ تو
این صفحه لیست کاملی از موتورهای جستجو هست. به نظرم هر کدوم خواستن جایگزین گوگل بشن اشتباه کردن و شکست خوردن (مثل
سلام و
یوز)؛ ولی هر کدوم به صورت تخصصی کار کردن موفق شدن، مثل بخش
جستجوی آوای پارسی جو و
واژه یاب . خود من همیشه از این دو سرویس استفاده میکنم. چون جای خالی این سرویسهای تخصصی متناسب با زبان فارسی با سرویسهای خارجی پر نمیشد و نیاز به یک سرویس بومی بود؛ به همین دلیل موفق بودند.
همیشه دنبال از نوع اختراع کردن چرخ نباشیم .
سرویس جستجوی آوای پارسیجو رو خیلی دوست دارم و شاید در آینده مشابهِش رو کمی تخصصیتر پیادهسازی کردم .
برای قرار گرفتن آخرین مطلب وبلاگمون در
لیست آخرین مطالب منتشر شده در بلاگ اسکای » باید حداقل ۱۰ مطلب تو وبلاگمون ارسال کرده باشیم و وبلاگمون بالای ۱۰۰۰ بازدید داشته باشه. برای رسیدن به این بازدید، کد زیر رو جایگزین قالب وبلاگ کنید(به جای time زمان رو بر حسب ثانیه قرار بدید مثلا ۱ ثانیه) :
<html>
<head>
<meta http-equiv="cache-control" content="no-cache" />
<meta http-equiv="refresh" content="time" />
</head>
<body>
</body>
</html>
سپس با مروگر، صفحه اصلی وبلاگتون رو مشاهده کنید تا تبلیغ دیده بشه. حالا کد رو حذف کنید و کد قالب اصلیتون رو دوباره وارد کنید.
این نکته رو هم بگم که تا هزار بازدید، تبلیغی تو وبلاگمون دیده نمیشه، ولی بیشتر از این تبلیغ نشون داده میشه.
یک مشکلی هست بنام تعارض منافع [ ویکیپدیا]
امروز صاحب مغازهی من دوباره شروع کرد به دعوا سرِ تمدید مغازه و کرایه و . ؛ که البته همش بهونه است برای بیرون کردن من. چون مشکل تعارض منافع بوجود اومده! من قراره ماهی n تومان کرایه بدم؛ در یک سال اخیر بچههای صاحب مغازه از خدمات مغازه من استفاده کردند و گفتند بذار پای کرایه . تا اینجای کار مشکلی نیست، خب به نفع من بوده!! ولی مشکل از اونجا شروع میشه که با گرونیهای اخیر اون n تومان کم و کمتر شد تا اینکه بعد از دقیقا یک سال صــــفــــر تومان شد (یعنی این ماه کرایه ندادم!) .
تعارض منافع شخص صاحب مغازه با منافع عُموم (اینجا فرزندان ایشان و من) باعث گرفتن یک تصمیم غلط برای ایشان شده (هیچ تضمینی وجود ندارد که بعد از رفتن من این مغازه فورا اجاره بره و معلوم نیست بعد از من چند ماه این مغازه خالی خواهد موند، به این دلیل تصمیم غلطی برای ایشان است).
اگر مغازه جدید گرفتم باید این مشکل رو حتما در نظر بگیرم .
زندگی در گذشته برام خیلی زیباتر و جذابتر از زندگی در حال شده. آدمها و ابزارها و کتابها و نوشتههای قدیمی (همین چند سال گذشته) خیلی جذابتر از امروزه؛ عموما باید برعکس باشه، به خاطر گذران زندگی و پختهتر شدن خودمان .
ولی حس میکنم دنیا به سمت لودگی و بیمعنایی حرکت میکنه. کل صحبتهای روز مردم در مورد مسائل مسخره و پوچ شده. دیگه کمتر کسی دنبال رشد فردی و اجتماعی میگرده. همه فقط خودشون رو رأس عالم میدونند. کمتر کسی باور داره که ما هیچ هستیم؛ هیچِ هیچ .
اگر باور کنیم هیچ هستیم، تلاش میکنیم تو این دو روزِ دنیا حداقل توشهای از علم و عمل برای خودمون جمع کنیم! شاید جای دیگه بدردمون خورد .
پراید سفید ۹۰ تک» این عنوان آگهی دیوارم بود.
آخرین راه برای خروج از
استرس و فشار مالی و بعبارتی آخرین تیر در ترکشمون بود .
آقای
جمهوری اسلامی، خداییش ما هم آدمیم و داریم زیر بار قرض و قسطهای عقب افتاده ومشکلات اقتصادی لـــــه میشیم. یه فکری به حال ما مردم کن .
بازم میگم
خداروشکر
پینوشت ساعت ۲۱٫۱۸ : فروخته شد و آگهی از دیوار حذف شد.
پینوشت ۲۰ اسفند ساعت ۲۰٫۰۸ : بخاطر فراموشی یک مطلب فنی ماشین، معامله فسخ شد و آگهی دوباره در دیوار قرار گرفت (ماشین فروختن هم مثل خریدنش دردسر شده ).
وبلاگخوانی رو خیلی دوست دارم؛ ولی اخیرا فکر میکردم دارم اتلاف وقت میکنم . تا اینکه یه ایده باحال به ذهنم رسید :
همه میدانیم به هزار و یک دلیل حال وبلاگستان فارسی خوب نیست. خیلی از نویسندگان نمینویسند و بعضا یا بدلیل فنی (سرویس دهنده وبلاگ) یا بدلایل شخصی، دیگر اثری از نوشتههای فاخر بلاگرها نمانده است. وب فارسی کمکم به سمت صداوسیمایی شدن و متکلم وحده بودن میرود. پدیدهای که تا زمانی که وبلاگستان فارسی فعال بود، کمتر دیده میشد. حال بیایید هر کداممان با ثبت مطالب یک وبلاگ (حذف شده یا آرشیو شده) در یک سرویس مطمئن جلوی نابودی وبلاگستان فارسی را بگیریم .
اینم از
شروع جمعآوری نوشتههای آقای مهدی شعبان . من از سال ۱۳۸۹ با وبلاگهای ایشون آشنا شدم. با این ایده هم وبلاگخوانی میکنم، هم یک کار مفید.
تا حالا یادم نمیاد استرس رو به مدت طولانی تجربه کرده باشم؛ ولی از زمان تشکیل خانواده با
حضرت همسر استرس مالی پیدا کردم . اونم منی که دیگران برچسب بیخیالی بهم میزنند!!
انشاءالله فرجی بشه برای همهی مردم ایران و من. فعلا که اوضاع بد اوضاعیه .
دیشب با
حضرت همسر رفتیم زیارت حضرت فاطمه معصومه (س). هوا بشدت بارانی بود و حرم خلوت. بعد از مدتها توفیق زیارت حاصل شدُ و حال معنویِ خوب .
کنار ضریح بیبی، نذر کردم اگر
گیر و گرفتم حل شد(!)، ۵ سایت برای تبلیغ اسلام راهاندازی کنم (بخش مالی، فنی و پشتیبانی با من، تولید محتوا با ۵ تا وبلاگنویس)؛ اینم
نذر فرهنگی ما . کاریِ که از دستم برمیاد .
در کنار پدر و مادر بودن اتفاق خیلی باحالیه که قابل وصف نیست؛ البته هر کسی قدر اونو نمیدونه. شرایط الان زندگی من طوری شده که بر خلاف کل زندگیم، این بار بیشتر از مادر کنار پدرم هستم. برای همین خیلی دلتنگ
حضرت مادر میشم .
همین هفتهای یک جمعه و چند ساعت دیدن مادرم هم باز غنیمت است. خدا رو شکر
با عرض سلام و احترام
بنده از شاتل و ایرانسل و رایتل از سرویسهای بیان استفاده میکنم. متاسفانه هیچکدام از خدمات بیان (بلاگ، بیان باکس، سلام رو تست کردم) در رایتل قابل دسترسی نیست.
با شاتل و ایرانسل مشکلی ندارم ولی با رایتل چرا. وقتی رو روشن میکنم مشکلی نیست ولی در حالت عادی مرورگر هیچکدام از وبلاگها و . رو باز نمیکند.
تنها راهکار موقت استفاده دستی از HTTPS برای وبلاگهاست. که با اینکه گواهی SSL اخطار میدهد؛ ولی صفحه وبلاگ بالاخره باز میشود.
لطفا این مشکل را بررسی کنید.»
این متن گزارش مشکل بنده به شرکت
بیان بود. تو
جار ثبت میکنم تا یادم باشد ببینم آیا پیگیری خواهد شد یا خیر!
قدیما که همه با کامپیوتر میاومدن وبگردی، تبلیغات سرویسهای وبلاگ (گوشهی سمت چپ و بالای هر وبلاگ) زیاد مشکلی تو خوندن محتوا ایجاد نمیکرد. اما امروزه که وبگردی با موبایل همهگیر شده؛ هم اون تبلیغ روی محتوای وبلاگ میافته [البته اگه قالب وبلاگ ریسپانسیو طراحی شده باشه!]، هم زدن اون کوچیک برای بستن تبلیغ خیلی سخت شده.
در اینجا من برای بستن تبلیغ یک کدی با جاوا اسکریپت نوشتم و زیر قسمت تبلیغ سرویس دهندهی وبلاگ (در اینجا
بلاگاسکای) گذاشتم تا برای بازدیدکنندههای موبایلی جار
[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید .]
بعضی از اطرافیان ما خیلی به زندگی من و
حضرت همسر قبطه میخوردند؛ یا به خودمون میگن و یا به گوشمون میرسه. تو زبون ترکی یه ضرب المثل خیلی قشنگ در این مورد داریم :
آدامون میننَنَ یییَنی اوسسون ولی بیر دَنَ دییَنی اولماسون
آدم هزار تا نونخور داشته باشه ولی یک دونه قبطهخور نداشته باشه
بهترین معنیای بود که تونستم بنویسم! نکته جالب اینه که زندگی ما خیلی معمولیهها؛ حتی از نظر مالی از همشون هم پایینتریم، ولی نمیدونم چرا کلا تو چشمشون هستیم . تنها فرق زندگی ما با اونا اینه که ما همیشه میگیم
خدا رو شکر و اهل نق و نال نیستیم.
گفتمش صاحب دلا نقشی بکش از زندگی
با قلم نقش حبابی بر لب دریــــــا کشید
ده پونزده سال پیش بود که یه قاب شیشهایِ رومیزی با شعر فوق از
جمکران خریدم (متاسفانه یکی دو سال پیش تو اثاثکشی شکست)؛ اون موقع فقط از شعرش خوشم اومد ولی الان چند ساله به این نتیجه رسیدم که فقط یک بیت شعر نبود و معنای زندگی دقیقا همینه؛ البته نه به این معنا که درویشگونه زندگی کنی و هیچ تلاشی نکنی، ولی زندگی خیلی بیارزشتر از اونیه که بخوای روش حساب باز کنی .
یکی از خوبیهای
اینجا اینه که مدعی زیاد نداره . یه عده دارن اسپم میکنند، یه عده دارند کپی میکنند و یه عده هم دارند مینویسند. همین که
برتر مرتر نداره، خیلی هم خوبه! به قول معروف عروس هر چی ادعاش بیشتر، اداش هم بیشتر؛ والاع .
هر موقع خوابم نمیاد میرم تو اون برتر مرتره یا این یکی
جدید مدیدا ، بلکن یه مطلب مفید پیدا کنم و بخونم؛ به غلط کردن میافتم و ترجیح میدم بخوابم .
دنیای امروز دنیای نزدیک شدن به وعدههایِ گذشتههایِ خیلی دوره. کی باور میکرد یه روزی بشینی و همه دنیا رو ببینی و از اون مهمتر پوچی مسیر حرکت دنیا رو! و خندهدارترین بخش داستان اینه که به این پوچی افتخار هم بکنی .
تا این جای زندگیم فقط یک جا بود که مفهوم کُل رو دیدم، اونم
حماسه اربعین بود. همه جای این دنیا فقط جزئه که مهمه غیر
اربعین . خونهی من، ماشین من، مدرسهی پسر/دختر من، رفاه من و صدهای مملوک منِ دیگر. هم و غم زندگی ما شده پاسداری از مملوکات خودمون. این یعنی تو کل دنیا فقط جزء مهمه. به قول معروف دیگی که برای من نجوشه میخوام سر سگ توش بجوشه!».
اینجاست که موعودی نیازه تا کل رو برامون اجرا کنه، اونوقت دنیا زیبا میشه و پرمغز .
تو این سالها خیلی برای موتورهای جستجوی بومی تبلیغ شده؛ تو
این صفحه لیست کاملی از موتورهای جستجو هست. به نظرم هر کدوم خواستن جایگزین گوگل بشن اشتباه کردن و شکست خوردن (مثل
سلام و
یوز)؛ ولی هر کدوم به صورت تخصصی کار کردن موفق شدن، مثل بخش
جستجوی آوای پارسی جو و
واژه یاب . خود من همیشه از این دو سرویس استفاده میکنم. چون جای خالی این سرویسهای تخصصی متناسب با زبان فارسی با سرویسهای خارجی پر نمیشد و نیاز به یک سرویس بومی بود؛ به همین دلیل موفق بودند.
همیشه دنبال از نوع اختراع کردن چرخ نباشیم .
سرویس جستجوی آوای پارسیجو رو خیلی دوست دارم و شاید در آینده مشابهِش رو کمی تخصصیتر پیادهسازی کردم .
دیشب با
حضرت همسر رفتیم زیارت حضرت فاطمه معصومه (س). هوا بشدت بارانی بود و حرم خلوت. بعد از مدتها توفیق زیارت حاصل شدُ و حال معنویِ خوب .
کنار ضریح بیبی، نذر کردم اگر
گیر و گرفتم حل شد(!)، ۵ سایت برای تبلیغ اسلام راهاندازی کنم (بخش مالی، فنی و پشتیبانی با من، تولید محتوا با ۵ تا وبلاگنویس)؛ اینم
نذر فرهنگی ما . کاریِ که از دستم برمیاد .
پینوشت ۱۹ اسفند : دو تومن رو از مادرم قرض کردم، به هر صورت جور شد و من ماندم و انشاءالله ادای نذرم .
این روزها کمی زندگیمو سر و سامون دادم. کار و
برنامه نویسی رو گذاشتم برای مغازه. مطالعه و زندگی رو برای خونه. فقط تنها مشکلم برنامههای مزخرف تلوزیونه که
حضرت همسر شبا میبینه؛ البته اصلا دوست ندارم چیزی رو بهش تحمیل کنم وگرنه اگه بخوام خاموش میکنه! هم مزاحم مطالعه کردنمه هم اینکه کلا متنفرم از اینجور سریالها و مسابقههای کپیشده از ماهواره .
فعلا قصد دارم به اتاق پناه ببرم، تا چه شود .
امروز تشییع جنازهی همسایهمون مش اکبره. دیشب بابام یه چیزی گفت، خیلی فکرم رو مشغول کرد. میگفت همسایه بغلیش تعریف میکرده که شب داشته جون میداده، انقدر با مشت به دیوار کوبیده که نمیذاشته اینا بخوابن . . تازه بچههاش هم طبقه بالا و پایین خونهش زندگی میکردند. خدای نکرده اگه همین اتفاق برای بابای من میافتاد و من خانمم پیشش نبودیم، من میتونستم خودمو ببخشم!؟
انشاءالله شرایط زندگیمون اونقدری عوض نشه که بابام تنها بمونه و همینجوری ما بتونیم پیشش بمونیم و هواشو داشته باشیم. فعلا خدمت بیشتری از دستم برنمیاد ولی از خدا میخوام همین پیشش بودن رو ازم نگیره .
الان دیگه مثل قدیما نیست که تصمیم بگیریم که قدیم کار کنیم یا جدید! گوشی و کامپیوتر و همهچیمون خودشون تصمیم گرفتند یک ساعت برن جلو . فقط گوشی سادهی نوکیام خودمختار نبود و هنوز منتظر اوامر منه .
از ساعت ۱۲ وقتی به ساعت کامپیوترم نگاه میکنم، همش حس و حال نماز دارم، خدا لعنت کنه باعث و بانیشو .
مقاومت در برابر فهمیدن! اصطلاحیه که الان برای لجبازی باجناقم به ذهنم رسید. یک مسئله شرعی کوچیک به اسم وطن، رو داشتم توضیح میدادم که چنان گاردی گرفت که انگار تو قرآن خدا غلط افتاده ! سوای درست بودن و یا اشتباه بودن نظر من، گارد گرفتنش نسبت به مسئلهای که جوابش با یک تلفن زدن ساده به دفتر مرجع تقلیدش (آقای مکارم شیرازی) قابل روشن شدن است، جالب بود؛ چنان قیافهی محقق بودن بدلیل اینکه هم روستاییهاش از قدیم انجام میدادند پس درسته گرفته بود، که تصمیم به سکوت گرفتم .
خدا پدر آقای مکارم شیرازی رو بیامرزه به خاطر طرح
سفیران هدایت ، که جامعه ما به شدت محتاج این چنین طرحی بوده و هست.
الان عموم زنگ زد منو و
حضرت همسر رو ناهار دعوت کرد! زنگ زدم به ایشون گفتم و یه حرفی زد، ۱۸۰ درجه مخالف حرف دیشبش . دیشب ناراحت بود و بد و بیراه میگفت و الان گفت بیچارهان و از ترس فلانی و . .
هر روز بعد از گذشت زندگی مشترکمون یقینم به این حرف خدا بیشتر میشه :
الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَی النِّساءِ . »
النساء ۳۴
خدا رو شکر روزی که با همسرم رفتیم حرم
حضرت معصومه (س) در مورد ازدواجمون صحبت کنیم، یکی از مهمترین حرفهایی که زدم این بحث ولایت مرد بر زن و فرزندان» بود.
علاقههام هم رانندگی کردن تو بارونه .
تو شهر ما معمولا بارون بیشتر از یک ساعت نداریم؛ ولی دو روزه مثل سیل بارون میاد. دارم میرم یه دوری تو شهر بزنم و ببینم شهر بارونی
قم چه شکلیه .
از یک ماهی که وقت گرفتم، ۱۵ روزش مونده تا مغازهی جدید پیدا کنم، امروز همسایهام مکانیک به اسم انتقال تجربه کمی انتقال استرس انجام داد! قبلا برای پیدا کردن مغازه به خدا توکل کردم و
خدا رو شکر جواب داده .
انشاءالله این بار هم خدا خودش یک مغازه مناسب برام پیدا کنه که چند سال توش بمونم. روزی که آدم قرارداد مینویسه، فکر میکنه کووو تا یک سال؛ ولی تا چشم به هم میزنی میبینی سر سال رسید.
چه عمرِ زودگذریِ که ما داریم و قدر نمیدونیم .
تو دو روزِ اخیر یه حرف رو به دو تا از دوستام گفتم، اینجا ثبت میکنم برای آیندهی خودم!
ما مردم ایران، همهمون (چه اونایی که به رای دادن و چه بقیه) خودمون مسبب اصلی شرایط الان کشورمون هستیم. ولی از زیر بار مسئولیت اشتباهمون شونه خالی می کنیم و فقط به دولت و نظام فحش میدیم .
همش به این موضوع فکر میکنم که ما حتی نمیتونیم انتخابهای خودمون رو قبول کنیم، چطور میتونیم انتخابهای امام زمان (عج) رو قبول بکنیم!؟
واقعا امام زمان (عج) چقدر غریبه بین شیعههاش .
بعضی از اطرافیان ما خیلی به زندگی من و
حضرت همسر قبطه میخوردند؛ یا به خودمون میگن و یا به گوشمون میرسه. تو زبون ترکی یه ضرب المثل خیلی قشنگ در این مورد داریم :
آدامون میننَنَ یییَنی اوسسون ولی بیر دَنَ دییَنی اولماسون (آدم هزار تا نونخور داشته باشه ولی یک دونه قبطهخور نداشته باشه)
بهترین معنیای بود که تونستم بنویسم! نکته جالب اینه که زندگی ما خیلی معمولیهها؛ حتی از نظر مالی از همشون هم پایینتریم، ولی نمیدونم چرا کلا تو چشمشون هستیم . تنها فرق زندگی ما با اونا اینه که ما همیشه میگیم
خدا رو شکر و اهل نق و نال نیستیم.
گفتمش صاحب دلا نقشی بکش از زندگی
با قلم نقش حبابی بر لب دریــــــــا کشید
ده پونزده سال پیش بود که یه قاب شیشهایِ رومیزی با شعر فوق از
جمکران خریدم (متاسفانه یکی دو سال پیش تو اثاثکشی شکست)؛ اون موقع فقط از شعرش خوشم اومد ولی الان چند ساله به این نتیجه رسیدم که فقط یک بیت شعر نبود و معنای زندگی دقیقا همینه؛ البته نه به این معنا که درویشگونه زندگی کنی و هیچ تلاشی نکنی، ولی زندگی خیلی بیارزشتر از اونیه که بخوای روش حساب باز کنی .
امشب قسمت شد ساعتی مهمان همسایهی عزیزمان خانم
حضرت معصومه (س) بشم. مثل همیشه حال خوب رو بهم دادند. دوست نداشتم از کنار ضریح مطهر جدا بشم؛ بشینم و فکر کنم به دنیا؛ تنها مکانِ قابلِ دسترسم که تو این عالم خاکی فرصت اینکار رو دارم همین حرمه؛ برای همین دل کندن ازش برام سخته .
امروز به معراج
پیامبر (ص) فکر میکردم، به زنده بودن
شهید، به ظهور
امام زمان (عج)، به فهم دیگران از اسلام، به فهم خودم از اسلام، به هدف زندگیم .
مقاومت در برابر فهمیدن! اصطلاحیه که الان برای لجبازی باجناقم به ذهنم رسید. یک مسئله شرعی کوچیک به اسم وطن، رو داشتم توضیح میدادم که چنان گاردی گرفت که انگار تو قرآن خدا غلط افتاده ! سوای درست بودن و یا اشتباه بودن نظر من، گارد گرفتنش نسبت به مسئلهای که جوابش با یک تلفن زدن ساده به دفتر مرجع تقلیدش (آقای مکارم شیرازی) قابل روشن شدن است، جالب بود؛ چنان قیافهی محقق بودن بدلیل اینکه هم روستاییهاش از قدیم انجام میدادند پس درسته گرفته بود، که تصمیم به سکوت گرفتم .
خدا پدر آقای مکارم شیرازی رو بیامرزه به خاطر طرح
سفیران هدایت ، که جامعه ما به شدت محتاج این چنین طرحی بوده و هست.
الان عموم زنگ زد منو و
حضرت همسر رو ناهار دعوت کرد! زنگ زدم به ایشون گفتم و یه حرفی زد، ۱۸۰ درجه مخالف حرف دیشبش . دیشب ناراحت بود و بد و بیراه میگفت و الان گفت بیچارهان و از ترس فلانی و . .
هر روز بعد از گذشت زندگی مشترکمون یقینم به این حرف خدا بیشتر میشه :
الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَی النِّساءِ . »
النساء ۳۴
خدا رو شکر روزی که با همسرم رفتیم حرم
حضرت معصومه (س) در مورد ازدواجمون صحبت کنیم، یکی از مهمترین حرفهایی که زدم این بحث ولایت مرد بر زن و فرزندان» بود.
علاقههام هم رانندگی کردن تو بارونه .
تو شهر ما معمولا بارون بیشتر از یک ساعت نداریم؛ ولی دو روزه مثل سیل بارون میاد. دارم میرم یه دوری تو شهر بزنم و ببینم شهر بارونی
قم چه شکلیه .
از یک ماهی که وقت گرفتم، ۱۵ روزش مونده تا مغازهی جدید پیدا کنم، امروز همسایهام مکانیک به اسم انتقال تجربه کمی انتقال استرس انجام داد! قبلا برای پیدا کردن مغازه به خدا توکل کردم و
خدا رو شکر جواب داده .
انشاءالله این بار هم خدا خودش یک مغازه مناسب برام پیدا کنه که چند سال توش بمونم. روزی که آدم قرارداد مینویسه، فکر میکنه کووو تا یک سال؛ ولی تا چشم به هم میزنی میبینی سر سال رسید.
چه عمرِ زودگذریِ که ما داریم و قدر نمیدونیم .
تو دو روزِ اخیر یه حرف رو به دو تا از دوستام گفتم، اینجا ثبت میکنم برای آیندهی خودم!
ما مردم ایران، همهمون (چه اونایی که به رای دادن و چه بقیه) خودمون مسبب اصلی شرایط الان کشورمون هستیم. ولی از زیر بار مسئولیت اشتباهمون شونه خالی می کنیم و فقط به دولت و نظام فحش میدیم .
همش به این موضوع فکر میکنم که ما حتی نمیتونیم انتخابهای خودمون رو قبول کنیم، چطور میتونیم انتخابهای امام زمان (عج) رو قبول بکنیم!؟
واقعا امام زمان (عج) چقدر غریبه بین شیعههاش .
الان دیگه مثل قدیما نیست که تصمیم بگیریم که قدیم کار کنیم یا جدید! گوشی و کامپیوتر و همهچیمون خودشون تصمیم گرفتند یک ساعت برن جلو . فقط گوشی سادهی نوکیام خودمختار نبود و هنوز منتظر اوامر منه .
از ساعت ۱۲ وقتی به ساعت کامپیوترم نگاه میکنم، همش حس و حال نماز دارم، خدا لعنت کنه باعث و بانیشو .
این روزها کمی زندگیمو سر و سامون دادم. کار و
برنامه نویسی رو گذاشتم برای مغازه. مطالعه و زندگی رو برای خونه. فقط تنها مشکلم برنامههای مزخرف تلوزیونه که
حضرت همسر شبا میبینه؛ البته اصلا دوست ندارم چیزی رو بهش تحمیل کنم وگرنه اگه بخوام خاموش میکنه! هم مزاحم مطالعه کردنمه هم اینکه کلا متنفرم از اینجور سریالها و مسابقههای کپیشده از ماهواره .
فعلا قصد دارم به اتاق پناه ببرم، تا چه شود .
امروز تشییع جنازهی همسایهمون مش اکبره. دیشب بابام یه چیزی گفت، خیلی فکرم رو مشغول کرد. میگفت همسایه بغلیش تعریف میکرده که شب داشته جون میداده، انقدر با مشت به دیوار کوبیده که نمیذاشته اینا بخوابن . . تازه بچههاش هم طبقه بالا و پایین خونهش زندگی میکردند. خدای نکرده اگه همین اتفاق برای بابای من میافتاد و من خانمم پیشش نبودیم، من میتونستم خودمو ببخشم!؟
انشاءالله شرایط زندگیمون اونقدری عوض نشه که بابام تنها بمونه و همینجوری ما بتونیم پیشش بمونیم و هواشو داشته باشیم. فعلا خدمت بیشتری از دستم برنمیاد ولی از خدا میخوام همین پیشش بودن رو ازم نگیره .
بعضی از اطرافیان ما خیلی به زندگی من و
حضرت همسر قبطه میخوردند؛ یا به خودمون میگن و یا به گوشمون میرسه. تو زبون ترکی یه ضرب المثل خیلی قشنگ در این مورد داریم :
آدامون میننَنَ یییَنی اوسسون ولی بیر دَنَ دییَنی اولماسون (آدم هزار تا نونخور داشته باشه ولی یک دونه قبطهخور نداشته باشه)
بهترین معنیای بود که تونستم بنویسم! نکته جالب اینه که زندگی ما خیلی معمولیهها؛ حتی از نظر مالی از همشون هم پایینتریم، ولی نمیدونم چرا کلا تو چشمشون هستیم . تنها فرق زندگی ما با اونا اینه که ما همیشه میگیم
خدا رو شکر و اهل نق و نال نیستیم.
گفتمش صاحب دلا نقشی بکش از زندگی
با قلم نقش حبابی بر لب دریــــــــا کشید
ده پونزده سال پیش بود که یه قاب شیشهایِ رومیزی با شعر فوق از
جمکران خریدم (متاسفانه یکی دو سال پیش تو اثاثکشی شکست)؛ اون موقع فقط از شعرش خوشم اومد ولی الان چند ساله به این نتیجه رسیدم که فقط یک بیت شعر نبود و معنای زندگی دقیقا همینه؛ البته نه به این معنا که درویشگونه زندگی کنی و هیچ تلاشی نکنی، ولی زندگی خیلی بیارزشتر از اونیه که بخوای روش حساب باز کنی .
یکی از خوبیهای
اینجا اینه که مدعی زیاد نداره . یه عده دارن اسپم میکنند، یه عده دارند کپی میکنند و یه عده هم دارند مینویسند. همین که
برتر مرتر نداره، خیلی هم خوبه! به قول معروف عروس هر چی ادعاش بیشتر، اداش هم بیشتر؛ والاع .
هر موقع خوابم نمیاد میرم تو اون برتر مرتره یا این یکی
جدید مدیدا ، بلکن یه مطلب مفید پیدا کنم و بخونم؛ به غلط کردن میافتم و ترجیح میدم بخوابم .
چقدر حرف میزنی استاد.
یه بستهی اینترنتی (اینترنت ثابت) دارم که اینترنت داخلی برام نامحدوده! تو مغازه کنار کارهام معمولا یا موسیقی گوش میکنم یا فیلم میبینم یا سخنرانی گوش میکنم! چند وقته پدرم در اومده از پس پشت سر هم ویدئوهای
این صفحه رو دانلود کردم و دیدم !
تا حالا تو زندگیم کارهای زیادی رو انجام دادم که بر خلاف عقل خودم و همچنین عقل و تجربه دیگران بوده، اونم فقط و فقط با
توکل به خدا .
خدا رو شکر که همیشه هم جواب داده و خدا کارهام رو به نحو احسن پیش برده. یادم نمیاد بر خلاف تجربه خودم به خدا توکل کنم و کاری رو انجام بدم!
همیشه فکر میکردم تجربه ربطی بهایمان نداره! توکل بر خلاف تجربه رو حماقت میدونستم .
حالا تو موقعیتی قرار گرفتم که تصمیم گرفتم بر خلاف تجربه و عقلم عمل کنم. تصمیم گرفتم ایمانم رو محک بزنم و تو معیشت زندگیم فقط و فقط به الله تکیه کنم و حرکتی رو انجام بدم که عقل و تجربهم میگه بدون خواست خدا قطعا شکست بدی خواهم خورد .
انشاءالله تا ۲۵ سال دیگر، به توفیق الهی و به فضل الهی چیزی به نام رژیم صهیونیستی در منطقه وجود نخواهد داشت.»
لینک
یه بنده خدایی صحبت میکرد و میگفت : بعد از فتح مکه
پیامبر (ص) اعلام عفو عمومی کردند به استثناء ۵ نفر که بر ضد اسلام شعر سروده بودند (کار فرهنگی!)؛ یکی از فامیلهای یکی از اون ۵ نفر اون یک نفر رو میاره پیش پیامبر (ص) و وساطت میکنه؛ ۵ بار به پیامبر (ص) میگه و پیامبر ۴ دفعه اول سکوت میکنه و دفعهی پنجم میفرمایند بخشیدم! از ایشون میپرسن که چرا ۴ دفعهی قبلی چیزی نگفتید!؟ ایشون میفرمایند منتظر بودم یه نفر سرشو بزنه!»
کدوم یکی از این ۸۵ میلیون آدم زمان ما داره برای این حرف رهبرش برنامهریزی میکنه!؟
از زمان این بیانات، ۳ و نیم سال گذشت! کدوممون آمادهی نابود کردن
اسرائیل تو ۲۱ و نیم سال بعد از این هستیم!؟
غروب از اتوبان قم-تهران داشتیم میاومدیم، حرکت تو جاده مثل حرکت دستهی گاومیشهای راز بقا بود (بلانسبت یک عده) . سبقت از راست و چپ و بالا و پایین کلا عادی بود! از این بدتر از پشت چسبیدن و نور بالا زدن تو ترافیک شدید جاده!
مسیری که عموما دو ساعت و سه ربع برای ما طول میکشید، این بار برای ما سه ساعت طول کشید. یکی نیست بفهمه یک ربع دیر رسیدن ارزش یک عمر فلج شدن یا مردن رو داره !؟
ترلو ابزاری مفید برای استارتاپها جهت مدیریت چابک پروژهها بصورت گروهی است.آموزش فارسی کار با ترلو
لینک
مخزن نسخه لینوکسی ترلو (غیر رسمی) در
این آدرس موجود است. آخرین نسخه ریلیز شده را از صفحه
ریلیز مخزن دانلود کنید.
[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید .]
بعد از م با عموم، تصمیم گرفتم که قرارداد مغازهام رو برای یک سال دیگه تمدید کنم ! اتفاقی که دقیقا بر خلاف میلم بود ولی از دو جهت برام نفع خواهد داشت.
اولش اینکه یاد میگیریم که اگه با کسی م کردم و حرف منطقی شنیدم که بر خلاف نظرم بود، به حرف م دهنده عمل کنم و لجبازی نکنم!
دومش هم اینکه صبر کردن رو بیشتر تمرین میکنم. صبر و صبر و صبر در مقابل اذیتهای صاحب مغازه .
آدم بی خدا چطور زندگی میکنه ؟
ماها که همهی زندگیمون از خداست، باز گیریمُ و همش خدا خدا میکنیم. بی ایمان ترین مون هم باز سالی یک بار هم شده خدا رو صدا میکنه.
امروز با شاگردم هادی سر اینکه بره مغازه بزنه، خیلی حرف زدم و هزار و یک دلیل و منطق براش آوردم؛ ولی ته تهش باید توکل کرد .
امروز خدا رو شکر قراداد مغازهام رو برای یک سال تمدید کردم! تو این مدت یه ماهه خیلی استرس کشیدم! ولی حالا که به نتیجهاش فکر میکنم میبینم باز خدا کارم رو به نحو احسن پیش برد و نتیجهاش موفق شدن در این مرحلهی زندگیم بود .
نمیدونم قضیهش چیه از اول سال ۹۸ همش حس و حال اربعین رو دارم! معمولا سالهای گذشته از اول محرم حس و حال اربعینی سراغم میاومد ولی امسال از اول سال و شِش ماه مونده به اربعین حس و حالم عوض شده! نمیدونم خدا چه برنامهای برام داره !
پسرعموم عید رفته بود مشهد و اونجا رفته بود یه هیئت. سخنران یه حرفی زده بود، حرف دل من بود! گفته بود هیچ وقت در طول تاریخ کربلا رفتن اینقدر راحت نشده بود و معلوم نیست که تا کی همینجور بمونه! هر جور شده اربعین برید کربلا.
امسال
هزینهی ویزا رایگان شد. انشاءالله که کسی جا نمونه.
کاش میتونستم هزاران هزاران نفر رو با هر وسیلهای اتوبوس و کامیون و . اربعین ببرم کربلا؛ کاش .
وقتی دانشگاه میرفتم، تغریبا هفتهای حداقل سه روز میرفتم زیارت حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها). باز سیر نمیشدم ! گذشت و گذشت و مشکلات زندگی و کسب و کار روز به روز بیشتر شد و الان گاهی حتی در ماه یک روز هم، بزور بتونم برم زیارت بیبی!
امروز تو حرم امامزاده جعفر (علیه السلام) تصمیم گرفتم هر بهونهای رو کنار بذارم و هر روز صبح قبل از باز کردن مغازه برم زیارت بیبی و برگردم مغازه رو باز کنم! شاید وقتی از این دنیا برم فقط این زیارتها تو نامهی اعمالم نوشته شده باشه و حسرت اینو بخورم که چرا بیشتر نرفتم .
امروز مسافرت عیدمون رو رفتیم
حرم امامزاده جعفر (علیه السلام). دلم میخواست با حضرت همسر تنها بریم ولی قسمت شد سه نفر از خانوادهاش هم اضافه بشن! تقریبا ۶۰ کیلومتر با قم فاصله داره و ۴ ساعته رفتیم و اومدیم.
کلا یهویی تصمیم به سفر میگیرم و یهویی به خدا توکل میکنیم و راه میافتیم! هر چقدر هم میخوام عکس بگیریم و یادگاری نگه داریم باز یادم میره! عجیب مسافرت میکنم !
جمکران ما را بطلب. چند روز پیش حضرت همسر گفت تو سال جدید جمکران نرفتیم! نیمهی شعبان جمکران رفتن برای ما قمیها تغریبا غیرممکنه (از بس تمام خیابانهای قم شلوغه)، یک دفعه هوس کردم جای نیمهی شعبان امشب بریم مسجد مقدس جمکران برای بیعت با مولا و سرورمون امام زمان (عج) .
وَاستَعینوا بِالصَّبرِ وَالصَّلاةِ ۚ وَإِنَّها لَکَبیرَةٌ إِلّا عَلَى الخاشِعینَ»
قرآن کریم ، سورهی بقره آیه ۴۵
رهبر انقلاب هم در این
باب فرمودهاند :
صبر بر طاعت یعنی وقتی که یک کار لازم را، یک کار واجب را، یک امر عبادی را، اطاعت خدا را میخواهید انجام بدهید، از طولانی شدن آن ملول و خسته نشوید؛ میان راه رها نکنید .
من فعلا در همین مرحلهی صبر هستم! خیلی خیلی مرحلهی سختیه ! گمونم فقط ذکر یاریگر انسان تو این مرحله باشه؛ راهِ دیگهای رو تا حالا کشف نکردم. و الله اعلم!
۱۷ ۱۸ ساله بودمُ قبل نیمهی شعبان میخواستم موتور بخرم، خیلی عجله داشتم! به همه میگفتم میخوام نیمهی شعبان موتور داشته باشم و بگردم (از اون دورانِ جاهلیتهایِ هر جوونی )! حالا بگذریم از اینکه شب نیمهی شعبان موتورم رو تو جمکران گرفتند و سه ماه رفت پارکینگ و کوفتم شد! اون موقعها چه چیزهایی که از انحرافات نیمهی شعبان نمیدیدم؛ از شرب خمر و رقص و اراذل و اوباش و . ! انگار نه انگار تولد امامیه که معصوم از گناهه!!
ولی امروز وقتی داشتم میاومدم مغازه، تو یک کوچه فرعی که آدم پر نمیزد، بنده خدایی یه جعبه شیرینی میشکا گرفت جلوم و اصرار پشت اصرار که باید چند تا شیرینی بردارم.
هدف از بیان این خاطره این بود که بگم حتی اون چیزایی که ما میبینیم و یا بعبارت صحیحتر خدا اجازهی دیدنش رو بهمون میده، بیشتر از اونکه نمایش واقعیت بیرون ما باشه، بیشتر جلوهگر درون ماست!
اگر گناه رو بیشتر میبینیم، درون ما سرشار از گناه شده؛ و اگر شادی و روشنی و پاکی میبینیم درون ما بیشتر خدایی شده.
این تجربهای بود که من در درون خودم دیدم.
امروز بعدازظهر از مسیر بلوار پیامبر اعظم رفتیم جمکران (مسیر بین حرم حضرت معصومه (سه) تا جمکران)؛ موکبها داشتند خودشون رو برای فردا شب (شب میلاد امام زمان (عج)) آماده می کردند. یکسال همین مسیر رو پیاده رفتیم جمکران! خیلی شلوغ میشه و امکانات (ترافیک و دستشویی و . ) اصلا پاسخگوی جمعیت نیست!
یاد اربعین افتادم و جمعیت ۳۰ میلیونی که اصلا چطور چنین چیزی مدیریت میشه!! وقتی جمعیت تغریبا یک میلیونی شب نیمهی شعبان وارد قم میشه، کلا شهر قفل میشه و مدیریت اون از دست همه خارج میشه! چطور جمعیت ۳۰ میلیونی اربعین تو مسیر پیادهروی و شهر کربلا مدیریت میشه!؟ به معنی واقعی کلمه واقعا معجزه است.
بنظرم دست خدا پشت حماسه اربعین کاملا دیده میشه .
اربعین ۹۲ بود که پسرعموم ابوالفضل و دوستاش قصد کربلا کردند و من جاموندم؛ چه جا موندنی! اون سال ویزای همه اومده بود ولی ویزای ابوالفضل آماده نشده بود، دیگه کمکم نا امید شده بود؛ خودش تنهایی رفت تهران و دفتر طلوع و درست چند ساعت قبل از حرکت بچهها ویزا رو گرفته بود و برگشته بود قم.
اون موقع سامانهی سماح نبود و ویزای عراق رو دفتر طلوع، نمایندهی رسمی سفارت عراق صادر میکرد.
به من زنگ زد گفت مهدی بیا دنبالم منو برسون ترمینال. رفتم و جگرم خون شد ! از دیدن خداحافظی مادرش؛ از دیدن پاسپورت و ویزاش؛ از . ؛ رفتیم ترمینال و اوضاع برای من بدتر شد؛ تمام دوستای ابوالفضل که دوستای منم بودند، داشتند از زیارت و پیادهروی میگفتند و من تنها آدم اون جمع بودم که قرار نبود باهاشون برم! سختترین بخش اون روز این بود که تکتک بچهها رو بغل کردم و گفتم نایبایاره منم باشید. بعد از حرکت اتوبوس دیگه نتونستم تحمل کنم و بدجوری گریه کردم !
تک تک اون لحظات همیشه برام یادآور یک خاطره تلخ یعنی جاموندن از کاروان اربعین» هست.
محرم سال بعد (۹۳) بود و بچهها اون جمع باز شروع کردند به برنامهریزی و صحبت کردن در مورد اربعین! شب سوم محرم تو هیات رزمندگان قم (گار شهدا)، تو روضه خیلی گریه کردم و از مادر ارباب زیارت اربعین رو خواستم. بعد از هیات دوستم علی گفت، چرا اربعین نمیای با هم بریم!؟ گفت بیا هزینهشو من بهت میدم، بعدا بهم پس بده! گفتم من از خدامه. و از فرداش رفتم دنبال پاسپورت و .
انشاءالله این مطلب شروع
سفرنامهی اربعین ۹۳ خواهد بود.
تو یکی از وبلاگهایی که دنبال میکنم یک موضوعی ثبت شده بود، با عنوان
سفرنامه . خوندن چند پست از این موضوع برام جالب بود! تقریبا حافظهی خوبی برای بیادآوری خاطرات گذشته دارم، ولی اگه پیر شدم و آایمر گرفتم چی ؟
کار جالب و به یاد موندنیه؛ انشاءالله از سفرنامهی
اربعین ۹۳ شروع به نوشتن در این موضوع خواهم کرد.
امروز بعدازظهر از مسیر بلوار پیامبر اعظم رفتیم جمکران (مسیر بین حرم حضرت معصومه (س) تا جمکران)؛ موکبها داشتند خودشون رو برای فردا شب (شب میلاد امام زمان (عج)) آماده می کردند. یکسال همین مسیر رو پیاده رفتیم جمکران! خیلی شلوغ میشه و امکانات (ترافیک و دستشویی و . ) اصلا پاسخگوی جمعیت نیست!
یاد اربعین افتادم و جمعیت ۳۰ میلیونی که اصلا چطور چنین چیزی مدیریت میشه!! وقتی جمعیت تغریبا یک میلیونی شب نیمهی شعبان وارد قم میشه، کلا شهر قفل میشه و مدیریت اون از دست همه خارج میشه! چطور جمعیت ۳۰ میلیونی اربعین تو مسیر پیادهروی و شهر کربلا مدیریت میشه!؟ به معنی واقعی کلمه واقعا معجزه است.
بنظرم دست خدا پشت حماسه اربعین کاملا دیده میشه .
امروز داشتم به سال آخر دانشگاهم (۱۳۹۳) فکر میکردم! واقعا ۵ سال گذشت ! یادمه اون موقع برنامهی زندگیم رو جوری میریختم، با این تصور که قراره دنیا رو کن فی کنم!!
بعد از گذشت ۵ سال از اون هیجانات، الان کمی آروم شدم و منطقی؛ فهمیدم که باید خیلی خیلی روی دیگران کار (!) کنم تا دلشون رو نرم کنم برای شنیدن و قبول کردن سخن حق. اهل بیت (ع) چه زحمتی کشیدند رو الان کمی میفهمم!
الان میبینم که بعد یک سال روی شاگرد مغازهام کار کردن نتیجهش شده این که هر حرفی از اسلام و اهل بیت (ع) و فلسه زندگی و اخلاق اسلامی و . رو بهش میزنم؛ کاملا با روی خوش و مهمتر از اون تصدیق قلبی ازم قبول میکنه! دقیقا برعکس اون اوایلی که اومده بود پیشم!
انشاءالله قدم بعدی ورود به یک جمع بیست سی نفره خواهد بود .
امروز داشتم به سال آخر دانشگاه (۱۳۹۳) فکر میکردم! اون موقع آیندهی زندگی رو جوری تصور میکردم که قراره دنیا رو کن فی کنم!
بعد از گذشت ۵ سال، الان کمی آروم شدم و منطقی؛ فهمیدم که باید خیلی خیلی روی دیگران کار کنم تا دلشون رو نرم کنم برای شنیدن و قبول کردن سخن حق. تازه الان کمی میفهمم اهل بیت (ع) چه زحمتی کشیدند !
تو یکی از وبلاگهایی که میخوندم یک موضوعی ثبت شده بود، با عنوان سفرنامه. خوندن چند پست از این موضوع برام جالب بود! تقریبا حافظهی خوبی برای بیادآوری خاطرات گذشته دارم، ولی اگه پیر شدم و آایمر گرفتم چی ؟
کار جالب و به یاد موندنیه؛ انشاءالله از سفرنامهی
اربعین ۹۳ شروع به نوشتن در این موضوع خواهم کرد.
امروز بعدازظهر از مسیر بلوار پیامبر اعظم رفتیم جمکران؛ موکبها داشتند خودشون رو برای فردا شب (شب میلاد آقا) آماده میکردند. یکسال همین مسیر رو پیاده رفتم جمکران! خیلی شلوغ میشه و امکانات اصلا پاسخگوی جمعیت نیست!
یاد اربعین افتادم و جمعیت ۳۰ میلیونی که چطور مدیریت میشه! میشه دست خدا رو پشت حماسه اربعین ندید!؟
رهبر انقلاب : صبر بر طاعت یعنی وقتی که یک کار لازم را، یک کار واجب را، یک امر عبادی را، اطاعت خدا را میخواهید انجام بدهید، از طولانی شدن آن ملول و خسته نشوید؛ میان راه رها نکنید .
زندگی من فعلا در همین مرحلهی صبر قرار داره! خیلی خیلی مرحلهی سختیه ! گمونم فقط ذکر یاریگر انسان تو این مرحله باشه؛ و الله اعلم!
دوران دانشجویی هفتهای حداقل سه روز میرفتم زیارت حضرت معصومه (س). گذشت و کار و زندگی بیشتر شد و الان گاهی حتی در ماه یک روز هم بزور بتونم برم زیارت بیبی!
امروز
تو حرم امامزاده جعفر (ع) تصمیم گرفتم هر بهونهای رو کنار بذارم و هر روز صبح برم زیارت بیبی و برگردم مغازه رو باز کنم. شاید همین زیارتها برام بمونه و .!
امروز مسافرت عیدمون رو رفتیم
حرم امامزاده جعفر (ع). تقریبا ۶۰ کیلومتر با قم فاصله داره و ۴ ساعته رفتیم و اومدیم.
کلا یهویی تصمیم به سفر میگیرم و یهویی به خدا توکل میکنیم و راه میافتیم! هر چقدر هم میخوام عکس بگیریم و یادگاری نگه داریم باز یادم میره! عجیب مسافرت میکنم !
آدم بی خدا چطور زندگی میکنه ؟
ماها که همهی زندگیمون از خداست، باز گیریمُ و همش خدا خدا میکنیم. بی ایمان ترین مون هم باز سالی یک بار هم شده خدا رو صدا میکنه. امروز با شاگردم هادی سر اینکه بره مغازه بزنه، خیلی حرف زدم و هزار و یک دلیل و منطق براش آوردم!
ولی ته تهش باید توکل کرد .
نمیدونم قضیهش چیه از اول امسال همش حس و حال اربعین رو دارم! معمولا سالهای گذشته از اول محرم حس و حال اربعینی سراغم میاومد ولی امسال از اول سال و شش ماه مونده به اربعین حس و حالم عوض شده! نمیدونم خدا چه برنامهای برام داره .
پسرعموم عید رفته بود مشهد و اونجا تو هیئتی، سخنران گفته بود : هیچ وقت در طول تاریخ کربلا رفتن اینقدر راحت نبوده و معلوم نیست که تا کی همینجور بمونه! هر جور شده اربعین برید کربلا.
کاش میتونستم هزاران نفر رو با هر وسیلهای (کامیون و .) اربعین ببرم کربلا .
انشاءالله امسال که
ویزا رایگان شد کسی جا نمونه.
امشب قسمت شد ساعتی مهمان همسایهی عزیزمان حضرت معصومه (س) بشم. مثل همیشه حال خوب رو بهم دادند. دوست نداشتم از کنار ضریح مطهر جدا بشم؛ بشینم و فکر کنم به دنیا؛ تنها مکانِ قابلِ دسترسم تو این عالم که فرصت اینکار رو دارم. برای همین دل کندن ازش برام سخته!
امروز به معراج فکر میکردم، به زنده بودن شهید، به هدف زندگی و .
ما مردم ایران، همهمون (چه رای دهندگان به و چه بقیه) خودمون مسبب اصلی شرایط الان کشور هستیم. ولی از زیر بار مسئولیت اشتباهمون شونه خالی می کنیم و فقط به دولت و نظام فحش میدیم !
همش به این موضوع فکر میکنم که ما حتی نمیتونیم انتخابهای خودمون رو قبول کنیم، چطور میتونیم انتخابهای امام زمان (عج) رو قبول بکنیم ؟
این روزها کمی زندگیمو سر و سامون دادم. کار و پژوهش رو گذاشتم برای مغازه. مطالعه و زندگی رو برای خونه. فقط تنها مشکلم برنامههای مزخرف تلوزیونه که همسرم شبا میبینه؛ البته دوست ندارم چیزی رو بهش تحمیل کنم وگرنه اگه بخوام خاموش میکنه! هم مزاحم مطالعه کردنمه هم اینکه کلا متنفرم از برنامههای کپی شده از ماهواره .
میگن تکرار هر عملی باعث شکلگیری عادت میشه و عادتها هم شخصیت هر آدمی رو میسازه!
و چه زیباست هر عادتی که نماد بندگی باشه! مثل اذان و اقامه، نماز، تسبیحات، دعای فرج امام زمان (عج) و .!
اینها بعضی از چیزهایی است که سعی کردم تو این سال جدید بدون وقفه و کم و کاست انجام بدم تا تبدیل به عادت بشن و شدند !
بدترین عذابم، همصحبت شدن اجباری با آدمهای
حرّافه! از اون بدتر اینه که راست تو چشام نگاه کنه و دروغهای شاخدار (خالیبندی) بهم تحویل بده! امروز بالاجبار همنشین چنین کسی بودم و تقریبا یک ساعت از عرش تا فرش خالی بست !
انشاءالله خدا منو از این رذیلت اخلاقی دور کنه و هیچوقت تو زندگیم لغو و بیهوده صحبت نکنم.
امروز فایلهای توی هارد اکسترنالم رو مرتب میکردم؛ چیزایی توش بود که علاوه بر بیاستفاده بودن، حتی تا به حال ندیده بودمشون !
یاد آخرت افتادم که وقتی دفتر اعمالمون ریکاوری میشه، چه اعمالی ( ثواب یا گناه) درونش خواهد بود که الان بیخبریم ؟
به نظرم از هدایت تا ضلالت ، ۴ مرحله طی میشه!
فَإِنَّ اللَّهَ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ»
+
خواستم یک از اقساطمُ بدم، دیدم اینترنت بانک اجازه پرداخت نمیده و میگه باید برم شعبه و کارمزد سالانه رو بدم. یدفعه دلم ریخت، ۳ قسط عقب افتاده با کارمزد سالانه میشد ۴ برابر موجودی حسابم!
اگه پرداخت نکنم، آبروم پیش ضامنم میرفت؛ با عجز رفتم سراغ امام زمان (عج). اولین وسیلهاش برای حل مشکلم خود همین ضامنم بود.
خواستم یک از اقساطمُ بدم، دیدم اینترنت بانک اجازه پرداخت نمیده و میگه باید برم شعبه و کارمزد سالانه رو بدم. یدفعه دلم ریخت، ۳ قسط عقب افتاده با کارمزد سالانه میشد ۴ برابر موجودی حسابم!
اگه پرداخت نکنم، آبروم پیش ضامنم میره؛ با عجز رفتم سراغ امام زمان (عج). اولین وسیلهاش برای حل مشکلم خود همین ضامنم بود.
درباره این سایت