امروز تشییع جنازهی همسایهمون مش اکبره. دیشب بابام یه چیزی گفت، خیلی فکرم رو مشغول کرد. میگفت همسایه بغلیش تعریف میکرده که شب داشته جون میداده، انقدر با مشت به دیوار کوبیده که نمیذاشته اینا بخوابن . . تازه بچههاش هم طبقه بالا و پایین خونهش زندگی میکردند. خدای نکرده اگه همین اتفاق برای بابای من میافتاد و من خانمم پیشش نبودیم، من میتونستم خودمو ببخشم!؟
انشاءالله شرایط زندگیمون اونقدری عوض نشه که بابام تنها بمونه و همینجوری ما بتونیم پیشش بمونیم و هواشو داشته باشیم. فعلا خدمت بیشتری از دستم برنمیاد ولی از خدا میخوام همین پیشش بودن رو ازم نگیره .
درباره این سایت